چند روز پیش کتابی را از دست دوستی هدیه گرفتم تحت عنوان «نگهبان ماموت»، خود نوشته مرحوم بهروز فردوس بنیانگذار مجمع صنعتی ماموت که توسط نشر چشمه راهی بازار کتاب شده است. در همان نگاه نخست دو جیز نظرم را جلب کرد یکی بستهبندی خاص کتاب بود که البته عقیده دارم چنین بستهبندیی ویژهای؛ اگر چه زیباست، اما ممکن است مانع خوانشش شود! و دوم عنوان کتاب بود؛ که من از لابلای سطور آن به به واژه «لذت تولید» رسیدم. اما هرچه هست کار ارزنده و ارزشمند و قابل تقدیر ارائه شده است؛ کتاب از غنای محتوایی بسیار خوبی بهرهمند است و حساسیتهای بسیاری که در فرایند چاپ کتاب رعایت شده بر ارزش این کار افزوده است.
در فراز پایانی کتاب مرحوم بهروز فردوس بر ضرورت نگارش این کتاب و کتابهایی از این دست اشاره میکند و مینویسد: «این کتاب تجلی آروزیی کوچک است؛ اینکه روایتم از زندگیام به دست خودم ثبت شود. کاری که پدر و پدربزرگم نکردند و همیشه حسرت آن را بر دوش کشیدم» واقعیت این است که ثبت راه طی شده در زندگی افراد، به ویژه مدیران اهمیت بسیاری دارد نورث، یکی از اقتصاددانانی است که برای پیشبرد اهدافش، به تاریخ متوسل شد. وی در این باره میگوید: «ساختاری که انسانها برای نظم بخشیدن به محیط سیاسی-اقتصادیشان ایجاد میکنند، عامل اصلی عملکرد اقتصادی است». ساختار جامعه، همان چارچوبهای قرار گرفته در شرایط مختلف است که فقط و فقط باید مورد بررسی و واکاوی قرار گیرد، تا تدریجاً راهکاری برای رفع مشکلات شود.
این واکاویها به منظور فهم بهتر با محوریت مسئله «عاملیت» انجام میشود. خوانش روایتهایی از معنای یک سیاست، اتخاذ یک رویکرد و کنار نهادن رویکردهای دیگر در بررسی مسائل و موضوعات مشترک و عمومی، تنها بعدی از یک پدیدار را در زمان خاص نشان میدهد. در این معنا تاریخ چیزی گذشته تصور نمیشود بلکه همچون عین یا موضوع شناسایی در برابر ما قرار میگیرد و عاملان صرفاً سکاندار کشتی از قبل ساخته و پرداختهای نیستند، بلکه سهم مهمی در طراحی و ساخت خود کشتی دارند. در این معنی انسان از تاریخ نمیگریزد، زیرا او همان است که در تاریخ و به واسطه تاریخ هست.
فرازهایی از کتاب «نگهبان ماموت» که حاوی گزارههای زیبای ادیبانه و یا حکیمانه کم نیستند؛ چند گزاره از آن میان که بیانگر نگاه دقیق و جذاب نویسنده به موضوعات مختلف بود را گزینش کردم:
با دوستانم به خیابان شاهرضا میرفتیم و با اسب پر شور جوانیمان در خیابانهای تهران میتاختیم.
صدای پر ابهت فرانک سیناترا را میشنوم حالا من هم مثل او با اطمینان میگویم در زندگی راه خودم را رفتهام.
خانه داشتیم ولی بیخانه بودیم چرا که ستون خانه ترک خورده بود. مادر دیگر در خانه نبود.
به قانون بی چون و چرای طبیعت تن سپردم که از زندگان میخواهد زندگی کنند.
در سال 1338 وقتی که وارد آلمان شدم این کشور پس از جنگ جهانی دوم چهرهی ویرانی داشت، اما امید و ایمان به ساختن مثل آتش زیر خاکستر هرم گرمای ملایمی را از خود متصاعد میکرد.
به ایران عشق ورزیدهام و در هیچ کجای دنیا به اندازه ایران آرام و قرار نداشتهام. دوست دارم کارم؛ ثمره آن و هر قدمی که بر میدارم در این خاک باشد و اگر سودی از آن حاصل میشود آن را با هموطنان خودم شریک شوم.
آنچه در آلمان پس از جنگ میدیدم تاثیر عمیق بر من داشت، با توجه به کمبود مواد غذایی، دارو و ... که از تبعات هر جنگی است، انتظار این بود که سیاست و عملکرد دولت متوجه توزیع باشد، اما سیاست کلان آلمان بر تولید متمرکز بود.
میدانم که مسیر تجارت و واسطهگری در کشورم هموارتر از مسیر تولید است و ای بسا در این راه با کار کمتر ثروت به مراتب بیشتری عاید تاجر شود؛ اما این را نیز میدانم که اگر در آن مسیر به راه خود ادامه میدادم هرگز لذتی را که بعدها با تولید تجربه کردم نمیچشیدم.
از همان زمان هرگز برای جمع کردن پول کار نمیکردم. کار را به صرف کار کردن دوست داشتم و دستمزدم را هر چقدر که بود با لذت خرج میکردم.
هر کسب و کاری با امید موسسان آن به موفقیت و یقین به سودآوری شروع میشود.
هر معاملهی کوچک و بزرگی میتواند معامله برد-برد باشد و هر دو طرف در آن سود کنند؛ سود همیشه پول نیست و برد همیشه معنی سود بیشتر را نمیدهد از نگاه من شادی، رضایت، وجدان آسوده و حتی دلخوشی از شادی طرف مقابل هم میتواند سود یک معامله باشد.
کتاب «نگهبان ماموت» چند نکته مهم دارد:
نخست: بینالمللی شدن: این کتاب به خوبی نشان میدهد که توسعه و رشد صنعت نمیتواند فقط محدود به مرزهای جغرافیایی باشد؛ صنعت پدیدهای بینامللی است باید سیاستگذارن بستری آماده کنند تا صنعت بتواند در سطح بینالمللی داده و ستانده داشته باشد.
دوم: کسب و کار خانوادگی: کسانی که 40 یا 50 سال پیش به صورت خانوادگی وارد فعالیت صنعتی شدهاند امروزه در آستانه بازنشستگی قرار دارند؛ آینده این کسب و کارهای خانوادگی بسیار پر اهمیت است در کتاب «نگهبان ماموت» متوجه میشویم که انتقال بین نسلی مدیریت کسب و کارهای خانوادگی مقدماتی لازم دارد که باید مد نظر باشد شاید مهمترین آن؛ دانش کسب و کار و از سوی دیگر مهارت زندگی است.
سوم: سختکوشی و امید: مرحوم فردوس علاوه بر چالشهایی که تمامی تولیدگران کم و بیش با آن مواجه هستند؛ چالشی بزرگتر؛ که حتی نامش میتواند هر چراغ امیدی را ناامید سازد؛ «سرطان» دست و پنجه نرم کرده؛ آن هم نه یک بار و دو بار که بیش از 6 بار خودش مینویسد «از سال 1343 درگیر سرطان بودهام» در طول خوانش کتاب همواره روحیه این مرد را ستودهام؛ و از توش و توان او که پس از 80 سال زندگی پر ثمر؛ در نیمه سال 1400 چهره در نقاب خاک فرو برد درسها آموختم به ویژه درس صداقت و مایلم این نوشته را با فرازی از پاسخ ایشان بر این پرسش دیرین «که راز موفقیت چیست؟» به پایان برسانم:
«هیچ رازی وجود ندارد. مطلقاً هیچ دستور واحدی وجود ندارد که انسانها را به سمت خوشبختی هدایت کند. تنها اصل کامروایی از دید من تلاش، صداقت و مردم دوستی است. تولید و چیز به این جهان اضافه کردن، کاستن از رنج انسانها ولو به لبخندی و رعایت انصاف همان احساسی است که به آن خوشبختی میگوییم»